INFP، ESTJ، IFSP. نه!! اینها کدهای رمزی سازمان جاسوسی آمریکا نیستند. این مجموعه‌های چهار حرفی، نشانگر ۱۶ تیپ‌ شخصیتی هستند که اگر آزمون شخصیتی MBTI را بدهید، یکی از آنها را به‌عنوان نتیجه تست به شما تحویل خواهد شد. هدف این آزمون خودسنجی، این بوده که ۴ مدل صفت شخصیتی را در شما مشخص کند: درون‌گرا (I) یا برون‌گرا (E)، شهودی (N) یا حسی (S)، احساسی (F) یا منطقی (T)، ادراکی (P) یا قضاوتی (J). اما آیا نتایج این آزمون واقعی است؟ چقدر می‌توانیم به آن نتایج اعتماد کنیم؟ همراه ما باشید تا اطلاعات بیشتری درباره‌ی نتایج آزمون تیپ های شخصیتی mbti در اختیارتان بگذاریم.

امروزه آزمون MBTI حسابی دارای اسم‌ورسم شده و تبدیل به ابزاری درجه یک برای بعضی آدم‌ها به‌منظور شناختن خودشان یا حتی بقیه‌ی آدم‌ها و دسته‌بندی آنها در گروه‌های مختلف شده‌ است. (من INFP ام، هیچ‌وقت باورم نمی‌شد با یه ESTJ دوست باشم!). نه فقط آدم‌های علاقه‌مند به خودشناسی، بلکه مسئولان منابع انسانی (HR) زیادی در سرتاسر جهان نیز حاضرند، قسم بخورند که نتایج MBTI، همیشه بیشترین کمک را به آنها در استخدام نیروی انسانی مناسب کرده است.

با همه‌ی اینها، روان‌سنجان و روان‌شناسان چندان دل خوشی از MBTI ندارند. یا بهتر است بگویم، آن دسته‌ از روان‌سنجان و روان‌شناسان که به روش علمی متکی‌اند و اعتقاد دارند که یک آزمون شخصیتی اول باید یک سری ویژگی‌های به‌خصوصی را داشته باشد تا آزمون مفید و مؤثری به حساب بیاید، زیاد از این شوق و ذوق مسئولان HR خوشحال نمی‌شوند. البته هیچ‌کس هیچ پدرکشتگی‌ای با مسئولان HR ندارد، دلایلی در کار هست و من امروز می‌خواهم شما را در جریان علت این بی‌علاقه‌گی روانشناس‌ها بگذارم.

من «آدام گرنت» هستم و تیپ شخصیتی من INTJ است. این چیزی است که با دادن یکی از رایج‌ترین تست‌های شخصیت کشف کردم؛ تستی که سالانه بیش از ۲٫۵ میلیون نفر آن را انجام می‌دهند و از بین ۱۰۰ شرکت برتر آمریکا، ۸۹ شرکت از آن در آزمون‌های استخدامی‌شان بهره می‌برند. این تست، آزمون شخصیتی مایرز-بریگز یا به‌عبارتی رایج‌تر، MBTI نامیده می‌‌شود و نتیجه‌ی آن نشان می‌دهد که من درونگرا هستم نه برونگرا، در جمع‌آوری اطلاعات شهودی عمل می‌کنم نه حسی، آدمی منطقی هستم تا احساسی و در نهایت اینکه قضاوتی هستم تا ادراکی. هنگامی‌که داشتم به نتایج فکر می‌کردم، تجربیاتی چند در تأیید این نتیجه به ذهنم رسید. برای مثال با اینکه بیشتر وقتم با تدریس یا سخنرانی‌های عمومی پر می‌شود، اما در حقیقت بیشتر آدمی درونگرا محسوب می‌شوم؛ چرا که همواره خواندن یک کتاب خوب را به یک جشن مهیج ترجیح می‌دهم.

اما زمانی‌که چند ماه بعد دوباره این آزمون را انجام دادم، نتیجه‌اش ESFP بود. من ناگهان تبدیل به مردی شیفته جشن‌ و مهمانی‌ شده بودم، مردی که ندای قلبش را پاسخ می‌دهد و از هرگونه احتیاط و محافظه‌کاری پرهیز می‌کند. آیا شخصیت من تغییر کرده بود؟ یا شاید… شاید این آزمون، آن چیزی نبود که ادعایش را می‌کند؟

زمانی‌که به دنبال اطلاعات در این زمینه گشتم، دریافتم که MBTI همان‌قدر در تشخیص شخصیت ناموفق است که یک دستگاه دروغ‌سنج در تشخیص دروغ‌ها. یکی از پژوهشگران تا آنجا پیش رفته بود که آن را «اثر غیرمسئولانه‌ی غیرمتخصص‌ها» نامیده بود. اگر بخواهم در مورد میزان دقت این آزمون صحبت کنم، باید بگویم که چنانچه طیفی را در نظر بگیریم که یک سر آن طالع‌بینی و در سر دیگر آن اندازه‌گیر ضربان قلب باشد، می‌توان گفت MBTI یک جایی در وسط‌های این بازه قرار می‌گیرد.

اگر طرفدار MBTI باشید، الان احتمالا خواهید گفت: معلوم است که یک فرد INTJ تا این حد درگیر علم می‌شود! بسیار خوب فرض کنیم این‌طوری باشد! اما قبول کنید که وقتی قرار است آدم‌ها را دسته‌بندی کنیم، نه من که همه‌ی تیپ‌های شخصیتی انتظار دارند آن دسته‌بندی‌ها معنادار باشند. در علوم اجتماعی، برای تشخیص این معناداری، از چهار استاندارد استفاده می‌کنیم: آیا دسته‌بندی‌هایی که داریم پایایی، روایی، استقلال و جامعیت دارند؟ در مورد MBTI، شواهد نشان می‌دهد که نه چندان، نه، نه و نه به هیچ‌وجه.

۱. پایاییپایایی

یک آزمون را زمانی پایا (Reliable) می‌گویند که منابع مختلف، ما را به نتایج یکسانی در مورد آن برسانند. اگر فکر می‌کنید که پای شما شکسته است، اطمینان شما به این امر زمانی بیشتر می‌شود که دو رادیولوژیست مختلف، تشخیص شکستگی بدهند. در مورد آزمون شخصیت، پایایی به این معنا خواهد بود که سنجش شخصیت من، در بازه‌های زمانی مختلف، یا توسط آدم‌های مختلفی که من را به‌خوبی می‌شناسند، به نتیجه‌ی یکسانی ختم شود. همان‌طور که نتیجه‌های ناسازگار من پیش‌تر به شکل سردستی نشان داد، MBTI پایایی خیلی کمی دارد. همانطور که «آنی مورفی پاول» در کتاب معروف «آیین آزمودن شخصیت» خاطر نشان می‌کند: پژوهش‌ها نشان می‌دهند که «نزدیک به سه‌ چهارم آزمون‌دهندگان، هنگامی که دوباره مورد آزمون قرار می‌گیرند، نتیجه‌ی متفاوتی را از خود نشان می‌دهند». وی در ادامه می‌افزاید: «۱۶ تیپ شخصیتی متمایزی که توسط «مایزر-بریگز» توصیف می‌شوند، هیچ پشتوانه‌ی علمی‌ای ندارند». در یک مقاله‌ی جدیدتر، «رومن کریزناریک» اشاره می‌کند که «اگر تنها پس از یک بازه‌ی زمانی پنج هفته‌ای، آزمون را دوباره انجام دهید، نزدیک به ۵۰ درصد احتمال دارد که در یک تیپ شخصیتی متفاوت از قبل قرار بگیرید».

۲. روایی

روایی

یک تست زمانی روایی (Validity) دارد که نتیجه‌هایی که پیش‌بینی می‌کند، با اهمیت باشند. اگر می‌خواهیم از این آزمون برای استخدام افراد در سازمان‌ها استفاده کنیم، آزمون باید روشن کند که من در این موقعیت شغلی خاص یا در کنار یک گروه معین از افراد، تا چه اندازه خوب عمل خواهم کرد. درست است که برخی داده‌ها نشان از این دارند که برخی موقعیت‌های شغلی، افرادی با تیپ‌های شخصیتی معین را جذب می‌کنند؛ اما در مجموع، شواهد مستدلی وجود ندارد که نشان دهد تیپ‌های شخصیتی بر علمکرد شغلی یا اثربخشی تیمی تأثیر می‌گذارند. «ویلیام گاردنر» و «مارک مارتینکو»، پژوهشگران حوزه‌ی مدیریت، در بررسی مروری جامع خود نوشته‌اند: «دفعات خیلی کمی بوده که یک تحقیق در مورد رابطه‌ی بین تیپ شخصیتی و اثربخشی مدیریتی، به رابطه‌ ثابت و پیوسته‌ای رسیده باشد».

۳. استقلال

استقلال

اگر یک آزمون دسته‌بندی‌هایی را ارائه کند که در آنها ویژگی‌هایی که متفاوت محسوب می‌شوند در دسته‌های جدا قرار بگیرند و ویژگی‌هایی مشابه نیز باهم ترکیب شوند و در یک دسته قرار بگیرند، در آن صورت می‌گوییم این دسته‌بندی‌ها مانعه‌الجمع هستند؛ یعنی از یکدیگر مستقل‌اند. در اینجا هم MBTI دوباره از خود ضعف نشان می‌دهد. بگذارید با دو مثال از مثال‌های متعددی که می‌توان زد، بحث را روشن‌تر کنم:

مثال اول

در MBTI، منطقی‌بودن یا احساسی‌بودن، دو قطب متضاد یک طیف شخصیتی محسوب می‌شوند. اما در واقعیت، این دو از هم مستقل‌اند؛ به این معنا که یک فرد، می‌تواند هردوی آنها را در کنار هم داشته باشد. نتایج سه دهه پژوهش‌ نشان داده اگر شما به داده‌ها و ایده‌ها علاقه‌مند باشید، این قضیه مانعی در راه اینکه آدم‌ها و هیجان‌ها را هم دوست بدارید، ایجاد نمی‌کند. در حقیقت، احتمال اینکه منطقی‌بودن و احساسی‌بودن در کنار هم بیایند، بیشتر از این است که جدا باشند؛ پژوهش‌ها نشان می‌دهند که افرادی که منطقی‌تر هستند و تفکر استدلالی قوی‌تری دارند، معمولا در تشخیص، درک و مدیریت هیجان‌ها نیز بهتر عمل می‌کنند. اینکه من در MBTI یکبار برچسب منطقی و بار دیگر برچسب احساسی گرفتم، به این خاطر است که من هم منطق و هم احساس را می‌پسندم. بهتر این بود که من دو نمره‌ی مختلف دریافت کنم که یکی‌ از آنها میزان منطقی‌بودن و دیگری میزان احساسی‌بودن من را نشان دهد؛ نه اینکه با یک نمره در مورد هردوی اینها قضاوت شوم.

مثال دوم

تیپ «احساسی» قرار است در مورد میزان تمایل من به آدم‌ها و هیجان‌ها باشد. اما درواقع، دارد سه خصیصه‌ی متمایز را به‌صورت درهم اندازه می‌گیرد:

  1. گرایش مثبت به سمت دیگران؛
  2. گرایش به احساس‌کردن هیجان‌های منفی؛
  3. میزان پذیرش فرد نسبت به این هیجان‌ها.

۴. جامعیت

زمانی می‌گوییم یک آزمون، جامع است که همه‌ی دسته‌بندی‌های مهم موجود را مورد ارزیابی قرار دهد. یکی از عناصر مهمی که MBTI از اندازه‌گیری آن غفلت ورزیده، خصلتی است که روان‌شناسان شخصیت به آن ثبات هیجانی می‌گویند. (خصلتی که در برابر واکنش‌پذیری قرار می‌گیرد). منظور از ثبات هیجانی، این است که فرد تحت فشار و استرس، تا چه اندازه گرایش دارد که آرامش و خونسردی خود را حفظ کند. مشخص شده است که این ویژگی، یکی از مهم‌ترین عواملی است که می‌تواند در پیش‌بینی الگوهای فکری، هیجانی و رفتاری در سطح فردی و گروهی مورد استفاده قرار بگیرد و اینکه MBTI از اندازه‌گیری آن غافل شده، یک سهل‌انگاری نابخشودنی محسوب می‌شود.

اجازه بدهید مثال دیگری بزنم. در آزمون MBTI، مقیاس قضاوتگری-ادراکی می‌خواهد نشان دهد که آیا من فردی برنامه‌ریز و سازمان‌گر هستم یا نه. اما از توجه به ویژگی‌هایی نظیر سخت کوشی و میل به موفقیت که می‌تواند در افراد سازمانگر مشاهده شود، غفلت می‌ورزد؛ ویژگی‌هایی که اگر باهم ترکیب شوند، یک خصلت شخصیتی به نام وظیفه‌شناسی را شکل می‌دهند.

همان‌طور که «پل کاستا» و «رابرت مک‌کری»، دو روان‌شناس شخصیت، جمع‌بندی کرده‌اند: «MBTI حتی در چهار حوزه‌ای که قرار است، بررسی کند نیز اطلاعات جامعی به دست نمی‌دهد».

حتی درون‌گرایی و برون‌گرایی، خصلت‌هایی که بیشترین دقت آزمون MBTI در اندازه‌گیری آنها مشاهده می‌شود، خود ناکامل‌اند. طبق MBTI، برون‌گرایی، درباره‌ی این است که شما انرژی خود را از کجا به‌دست می‌آورید: از جهان خارجی یا از دنیای درون. این گزاره تاحدی درست است، اما علت آن میزان علاقه افراد به تعامل با دیگران نیست. تیپ شخصیتی ما در برون‌گرایی-درون‌گرایی، تاحدزیادی از این ناشی می‌شود که مغزمان برانگیختگی‌های نوقشری را چگونه پردازش می‌کند. آن‌طور که «سوزان کین» در کتاب ساکت، شرح می‌دهد، در «بیش از هزار پژوهش توسط دانشمندانی در سراسر جهان» مطرح شده که درون‌گراها «در قیاس با برون‌گراها، حساسیت بیشتری نسبت به انواع مختلفی از محرک‌ها دارند؛ از محرکی مثل قهوه گرفته، تا صدای بلند یک ترقه، یا سروصداهای یک رویداد شبکه‌سازی». علاوه‌براین، مشخص شده که همانند تمام خصیصه‌های شخصیتی، درونگرایی و برونگرایی نیز تابع یک نمودار زنگوله‌ای است: به این معنا که رایج‌ترین حالت ممکن، قرارگرفتن در میانه‌ی طیف است. اکثر ما میانگرا محسوب می‌شویم: یا در تعبیر دن پینک، بیشتر آدم‌ها «نه زیادی برون‌گرا هستند و نه بیش‌ازحد، درون‌گرا».

پس چرا دست از سر MBTI برنمی‌داریم؟

چرا تست MBTI با وجود همه‌ی اشکال‌هایی که دارد، تا این اندازه محبوب باقی مانده است؟ «مورفی پاول» چنین استدلال می‌کند که اگر می‌بینیم آدم‌ها همچنان به این آزمون متوسل می‌شوند، دو دلیل عمده در آن نقش دارد. یکی اینکه هزاران نفر، زمان و سرمایه خود را صرف کرده‌اند تا با دریافت گواهی‌نامه‌ی MBTI، آموزگار و مربی (کوچ) رسمی آن شوند. آدم‌ها وقتی انرژی زیادی را صرف تصمیمی اشتباه می‌کنند، برایشان بسیار سخت است که قبول کنند اشتباه کرده‌اند و آن تصمیم را رها کنند. علت دیگر، تجربه‌ی «آها! خودشه!» است؛ تجربه‌ای که وقتی آدم‌ها نتیجه‌ی آزمون MBTI دیگران و از آن مهم‌تر، نتیجه آزمون خودشان را می‌بینند، به آنها دست می‌دهد. یا آن‌طور که «مورفی پاول» می‌نویسد: «کسانی‌که عاشق تیپ‌های شخصیتی‌اند، کسانی‌اند که تصویری از خود ایده‌آل‌شان، آنها را می‌فریبد». «برایان لیتل»، روان‌شناس شخصیت، می‌گوید: «وقتی که آدم‌ها توسط این تصویر ایده‌آل فریفته شدند، دیگر نشان‌دادن ضعف‌های MBTI در پایایی یا روایی، مانند این است که درباره‌ی مضرات یک نوشابه خوشمزه به افراد هشدار بدهید!»

کف‌بینی و طالع‌بینی هم می‌توانند لحظه‌های پر از بینشی همچون «آها! خودشه!» را رغم بزنند. اما این به آن معنا نیست که ما باید در تیم‌های کاری خود از آنها استفاده کنیم. همان‌طور که «لیتل» می‌گوید: «بصیرت حاصل از مایرز-بریگز می‌تواند صحبت درباره‌ی اینکه ما که هستیم و چگونه با دیگران تعامل می‌کنیم را آغاز کند، اما متأسفانه اغلب اوقات گفت‌وگو را همان‌جا خاتمه می‌دهد. تیپ شخصیتی شما مثل مهری بر پیشانیتان حک می‌شود و دیگر جای هیچ بحث و اظهارنظری نمی‌ماند».

«لیلین کانینگهام» در مقاله‌ای در واشینگتن‌پست با عنوان «آیا ارزش‌اش را دارد که تیپ شخصیتی خود را بدانید؟»،این سؤال را مطرح می‌کند که آیا می‌توانیم MBTI را به کارخانه بفرستیم و پس از کمی تعمیرات، نسخه‌ی سالم آن را تحویل بگیریم؟ «لیتل» پاسخ می‌دهد: «تاحدی مانند این است که یک ماشین «داج کاروان» را بگیرید و تلاش کنید آن را به یک «رولز رویس» تغییر دهید». به‌جای این کار عبث، روان‌شناسان نیم قرن گذشته را صرف این کرده‌اند که یک ماشین بهتر را از ابتدا طراحی کنند، این بار اما با یاری روش‌های علمی. این ماشین جدید مدل پنج عاملی شخصیت نامیده می‌شود و استانداردهای چهارگانه‌‌ای که قبلا گفتیم را دارا است. در بسیاری از فرهنگ‌های جهان، پنج خصیصه‌ی شخصیتی، به شکل مداوم مشاهده می‌شوند: برون‌گرایی، روان‌رنجوری، سازگاری، استقبال از تجربه و وظیفه‌شناسی. مدل پنج عاملی شخصیت، پایایی بالایی داشته و در پیش‌بینی عملکرد کاری و اثربخشی تیمی، توانمندی بالایی از خود نشان می‌دهد. برای این مدل، حتی زمینه‌های زیستی و ژنتیکی یافت شده و دانشمندان در حوزه‌ی جدید علوم اعصاب شخصیت، تلاش‌هایی کرده‌اند تا این پنج عامل را با نواحی مغزی مطابقت بدهند.

حتی مدل پنج عاملی شخصیت هم، فاصله زیادی با یک مدل ایده‌آل دارد. به عنوان مثال، حمایت‌های فزاینده‌ای از مدل هگزاکوی شخصیت می‌شود که می‌گوید، باید به عوامل پنج‌گانه‌ی فوق، یک عامل ششم نیز اضافه کنیم: عامل صداقتفروتنی. اما در نهایت، اساسی‌ترین مشکلی که مدل پنج عاملی شخصیت درحال حاضر با آن مواجه است، مسأله‌ای از جنس «بازاریابی» است! به عنوان مثال، بیشتر افراد ترجیح می‌دهند به آنها برچسب سازگار داده شود تا برچسب ناسازگار؛ پس بهتر است که نام دیگری برای این خصیصه انتخاب کنیم که احساسات افراد را جریحه‌دار نکند. امیدوارم بعضی از شما این چالش را برعهده بگیرید!

اما تا آن زمان، همگی باید بپذیریم که چهار حرفی که MBTI برای معرفی تیپ شخصیتی آدم‌ها ارائه می‌دهد، حق مطلب را درباره‌ی هویت هیچ‌کس ادا نمی‌کند. بنابراین، از مدیران، مشاوران مدیریتی، مشاوران خانواده، کوچ‌ها و آموزگاران می‌خواهم که به من ملحق شوند و این پیام را به دیگران مخابره کنند:

MBTI عزیز، وقت خداحافظی با تو فرارسیده است. مشکل از من نیست، تویی که مقصر هستی.

نمایش مطالب مرتبط بیشتر
مطالب بیشتر توسط مدیر
مطالب بیشتر در روانشناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این مطلب را مطالعه کنید

چگونه با لاک قرمز ناخن های زیباتری داشته باشیم؟

مدل طراحی ناخن لاک قرمز را در این بخش ملاحظه خواهید کرد که امیدواریم این مدل ها با سلیقه ش…